پشت میز قمار دلهره ی عجیبی داشتم
برگی حکم داشتم
ودیگر هرچه بود ضعیف بود و پایین
بازی شروع شد
حاکم او بود و من محکوم
همه ی برگهایم رفتند و سه برگ بیش نماند
برگی از جنس وفا رو کرد من بالاتر آمدم
بازی در دست من افتاد
عشق آمدم با حکم عشوه وناز برید
و حکم آمد از جنس چشم سیاهش
زندگی
حکم پایین من بود و
باختم
کاش اسمان حرف کویر را می فهمیدواشک خودرا نثارگونه های خشکیده ان می کرد....واژه حقیقت انقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردن ان به شهامت نیازی نبود...کاش بهار انقدر مهربان بود که زمین را به دست خزان نمی سپرد...کاش دلها انقدر خالص بود که دعا قبل از پایین امدن دستها مستجاب می شد...
شاید آنچه که باید باشد
همان است که هست!
بیهوده تلاش می کنم
برای تغییر
در دایرة المعارف جدید زنده بودن
همواره تغییر است و تغییر
اما لازم است گاهی
سکوت کرد
و همانگونه که هست ماند
ماند و دل به دریا داد . . .
آره من اونم که گفتم واسه چشم تو دیوونم، آره من قولی بهت دادم که تا تهش بمونم، تو ولی این روزا سرد شده نگاهت، راهزنا زدن به راهت.. اما من چی؟ من فقط یه کم شکستم، خوب نگام بکن، می بینی؟ من هنوز همون دیوونم..
کهنه فروش تو کوچمون داد میزد کهنه می خریم، وسایل شکسته و پاره و پوره می خریم، بی اختیار فریاد زدم قلب شکستم می خری؟ گفت که اگه ارزشی داشت، کسی اونو نمی شکست..
آغاز سفر عشق این است: "کنار گذاشتن من و هیچ شدن". از این هیچ است که همه چیز زاده می شود.
پرسیدند : بهشت را خواهی یا دوست ؟ گفتم جهنم است بهشت بی دوست .
اعتبار دوستی شما رو به پایان است لطفا برای اعتبار مجدد آن یک اس ام اس ارسال نمایید(دوست همراه )
گل اگه خشک شود ساقه ی آن می ماند دوست اگر دور شود خاطره اش می ماند
محبت مثل سکه ای است که اگه افتاد تو قلک دلت دیگه در نمیاد اگه بخوای در یساری باید دلت رو بشکنی .
می خوام یه اتوبوس بسازم اتو دارم ولی بوس ندارم یه بوس می دی بسازمش .
دلم برات پر پر شده دوختمش (۰) حالا تنگ شده
چنان کاری دلت با قلب من کرد که موج زلزله با ارگ بم کرد
لوطی شماره کفشت رو بفرست بزنیم به پیشونیمون تا همه بدونن خاک پاتیم
دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!
دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری!
دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری!
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق!
دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند!
دوستت دارم چون تو را میخواهم و تو نیز مرا میخواهی!
دوستت دارم از تمام وجودم، با احساس پر از محبت و عشق!
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی!
دوستت دارم، همچو رهایی پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها،
همچو امواج دریا که آرام به کنار ساحل می آیند و آرام نیز به دریا می روند،
همچو غنچه ای که آرام آرام باز می شود و گل می شود،
دوستت دارم همچو چشمه ای در دل کوه که آرام جاری می شود بر روی زمین و تبدیل به آبشاری می شود که از دل کوه سرازیر می شود!
دوستت دارم همچو مهتابی که شبهای تیره و تار را با حضورش پر از روشنایی میکند!
دوستت دارم همچو باران! بارانی که تن تشنه دنیا را جان میدهد و میشوید!
دوستت دارم چون چشمانت این حقیقت قلبم را باور دارد!
دوستت دارم، چون تو آخرین امید زندگی منی، و لیاقت این دوست داشتن را داری!
دوستت دارم تا حدی که قلبم و احساسم ظرفیت این ابراز دوست داشتن را نسبت به تو داشته باشند!
دوستت دارم، چون با باوری عمیق در قلب من نشستی و مرا هدف و امید زندگی خود قرار دادی!
دوستت دارم چون از زندگی و دنیا گذشته ای تا با من بمانی!
دوستت دارم چون نگذاشتی حتی یک قطره اشک از چشمانم سرازیر شود!
دوستت دارم چون که یاری ام میکنی تا از این سیلاب زندگی به راحتی عبور کنم و خودم را در دشت آرزوهایم همراه با تو ببینم!
دوستت دارم فراتر از باور یک رویا و فراتر از باور یک حقیقت!
دوستت دارم، چون با اطمینان و اعتماد کلید قلب سرخ و پر از عشقت را به من دادی!
دوستت دارم چون که با احساس پر از صداقت، قلم سردم را بر روی کاغذ زندگی میکشم و این شعر و ترانه ها را برایت می سرایم!
مجنونم از مجنون عاقل تر، و دیوانه ام از فرهاد عاشق تر!
نگاه به قلب کوچک و پر از درد من نکن که همین قلب یک دنیا عشق و محبت در آن نهفته است!
نگاه به چشمهای آرام و خسته من نکن، این چشم یک دنیا اشک در آن است!
نگاه به چهره پریشان من نکن، این چهره، عاشق چهره توست!
دوستت دارم چون که تو اولین و آخرین عشق من هستی!
دوستت دارم چون زمانی که دفتر عشق را می گشایی و میخوانی با خواندن نوشته هایم اشک از چشمانت سرازیر می شود.
دوستت دارم چون از زندگی و دنیا گذشتهای تا با من بمانی....!
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبروبا یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
ادامه مطلب ...
چقدر دست تو با دست من محبت کرد
و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد
من از تو با شب و باران و بیشهها گفتم
و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد