برای بوسه کمی دیر شده...

 

وقتی دل از نبود تو دلگیر می شود

بی طاقت از زمین و زمان سیر می شود

زل می زنم به شیشه ساعت بدون پلک

انگار پای عقربه زنجیر می شود

اشکم به روی نامه و پاکت نمی چکد

گویی کویر دیده و تبخیر می شود

در لا به لای لرزش حیران سایه ها

بد جور رنگ فاصله تفسیر می شود

من اشک می شوم و تو هم آه می شوی

با اشک و آه خانه نفس گیر می شود

در عصر پول و صنعت پر ادعای شهر

ابراز عشق باعث تحقیر می شود

در امتداد جاده بی رحم زندگی

عاشق کشی چو درد فراگیر می شود

ای بی خبر از این شب پر التهاب من

وقتی که مرگ یک شبه تدبیر می شود

من می روم و زیر لحد خاک می خورم

بی شک برای بوسه کمی دیر می شود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد